بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

2 سال و 5 ماهگی - چهارشنبه 16 دی ماه

دخترکم دلم می خواد دنیا رو بهت هدیه بدم. هرچیزی رو که بلد هستم و نیستم رو یادت بدم. دوست دارم همه چیز رو تجربه کنی.... دوست دارم عمرت الکی از دست نره. تا می تونی ازش استفاده کنی. اما گیجم . نمی دونم چی کار کنم. همیشه همینطوری بودم . فقط آرزوهام زیاده اما کاری برای عملی کردنش نمی تونم بکنم. مسخره خاص و عام هم شدم. بس که دلم می خواد همه جا و همه کلاسی ببرمت. خودم که خنگم. تا یکم باهم بازی می کنیم همه خسته می شم هم ممکنه از دستت عصبانی بشم و ....  خاله سمیه یاس رو می بره همون شهربانوی مرزداران. یاس هم خیلی اون جا رو دوست داره. سمیه هم راحته . هم خیالش از بابت بچه اش راحته. هم ورزششو می ره و از همه مهم تر قیمتش هم خوبه. تازه با نهار. ...
17 دی 1394

2 سال و 4 ماه و 28 روزگی - یکشنبه 13 دی ماه 94

سلام کوچولوی نازم. این دو روز خواستم فصل جدیدی رو باهم شروع کنیم. فصلی که نمی خوام جایی بری. می خوام همینجا پیش خودم باشی. می خوام حوصله ام بره بالا. می خوام باهات بچگی کنم. خدا کمکم کنه. کلاس خاله ستاره نوشته بودمت که کنسلش کردم. می خوام خودم باهات کار کنم. می خوام برنامه ریزی زندگیم روی بازی با تو باشه. از دیروز که شنبه بود شروع کردم. اما زیاد خوب نشد. خودم زیاد عصبانی شدم. خیلی بد بود. اما امروز خوب شروع شد. هی از این بازی به اون بازی می رفتیم. کلی ذوق و شوق داشتی. خودمم انرژیم تموم شد ظهر. زودتر از تو خوابم برد. یکم بی انرژی ظهرم عصبانیم کرد. اما همین یه بار بود خدا رو شکر. اما روز پرباری بود. این ویسای کتاب من دیگر ما رو گوش می دم...
14 دی 1394

آذرماه 1394

از اول آذر رفتیم مهد خانه بازی ابوعلی سینا.روزهای شنبه کلاس قصه گویی ژیمناستیک داشت.قصه گوییش رو خیلی دوست داشتی.جلسه اولشو خوب رفتی اما جلسه دوم به من گفتی بیام سرکلاست بشینم.اما از جلسه سوم دیگه راحت سرکلاست میرفتی و کلی هم ذوق می کردی.ژیمناستیکو فقط دو جلسه رفتی جلسه اول که من و خودت شدید ذوق داشتیم اما جلسه دوم زیاد دنبال نمی کردی. دوشنبه ها سفالگری داشتی که مریم جون می اومد . هر دفعه  یه چیزی درست می کردین و می چسبوندین رو کاغذ و رنگش می کردین.اون کلاسو هم دوست داشتی اما خب کلا سر کلاسهات زیاد نمی مونی!!! زود حوصله ات سر می ره و میای بیرون. بعدش یه کلاس هیجان انگیز داشتی کلاس بازی با توپ های فیزیوبال.کلی جست و خیز و بپر بپر داشتی.م...
4 دی 1394

آذرماه 1394

از اول آذر رفتیم مهد خانه بازی ابوعلی سینا.روزهای شنبه کلاس قصه گویی ژیمناستیک داشت.قصه گوییش رو خیلی دوست داشتی.جلسه اولشو خوب رفتی اما جلسه دوم به من گفتی بیام سرکلاست بشینم.اما از جلسه سوم دیگه راحت سرکلاست میرفتی و کلی هم ذوق می کردی.ژیمناستیکو فقط دو جلسه رفتی جلسه اول که من و خودت شدید ذوق داشتیم اما جلسه دوم زیاد دنبال نمی کردی. دوشنبه ها سفالگری داشتی که مریم جون می اومد . هر دفعه  یه چیزی درست می کردین و می چسبوندین رو کاغذ و رنگش می کردین.اون کلاسو هم دوست داشتی اما خب کلا سر کلاسهات زیاد نمی مونی!!! زود حوصله ات سر می ره و میای بیرون. بعدش یه کلاس هیجان انگیز داشتی کلاس بازی با توپ های فیزیوبال.کلی جست و خیز و بپر بپر داشتی.م...
4 دی 1394
1